باران اول کاملا مخالف این موضوع بود چون امیر دوست اتنا بود و باران میگفت اشنایی با امیر بمنظور ازدواج مثل خیانت در حق دوستش .اما امیر سر تصمیمش خیلی جدی بود به حدی که بخاطر باران رابطشو با اتنا کاملا قطع کرد. باران هم وقتی این کار امیر رو دید باور کرد که امیر واقعا بهش علاقه داره و این باور بهونه ای شد که باران تصمیم بگیر که با امیر اشنا بشه البته باران هم یکمی از امیر خوشش اومده بود.
خلاصه چند روز بعد از این اشنایی امیر با باران و مادر و خواهر باران رفت بیرون و بعد برگشت مادر باران به باران گفت از امیر خوشش ا ومده و به نظر امیر پسر خوبیه.خب باران دیگه احساس میکرد که خیلی خوشحال و خوش بخت شده چون حتی الان مادرش هم تاییدش کرده بود .
بعد گذشت یک ماه و نیم از رابطشون یک روز باران متوجه شد که مادرش خیلی آشفتست البته مدتی بود که باران متوجه شده بود که رابطه مامان و باباش مثل سابق نیست و دیگه مثتل همیشه باعشق رفتار نمیکنن باهم ،خلاصه مادرش بعد از کلی اسرار به باران گفت که پدرش تصمیم گرفته که دوباره ازدواج کنه اونم بخاطر اینکه دلش میخواد پسر داشته باشه .گفتن ازدواج مجدد راحت ولی درکش برای مادر باران خیلی سخت بود و همچنین برای خود باران اخه باران همیشه معتقد بود که پدر محکم ترین دیوار دنیا برای فرزند و هر وقت فرزند از هر جا دلشکسته بشه به دیوار پدر تکیه میکنه و حالا اگر دیوار پدر روی فرزن باران...
ادامه مطلبما را در سایت باران دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:55