باران

ساخت وبلاگ
سلام من حدیث هستم.این دفعه کمی متفاوت مینویسم چون قراره این دفعه راجب زندگی خودم باشه.میگن زندگی پستی و بلندی های بسیاری داره و از یک جایی شروع میشن و تو از اونجا به بعد میدونی که ممکن با سختی و راحتی باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

مابین اتفاق دوم و چهارم زندگیم یه اتفاق خیلی کوتاه چرت وجود داره .اسمش علی بود . ایرانی که ساکن قطر بود و تو تانگو باهم اشنا شدیم از دلنوشته هایی که میزاشتم خوشش می اومد و همین بهونه ای برای اشنایی شد باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

حالا وقتشه  که راجب تو بگم.تو بین تمام اتفاق های زندگیم یه اتفاق قشنگ و شیرین بودی علیرضا این راجب تو .علیرضا پسری که نزدیک ده سال ازم بزرگتر بود و هیچ وقت ندیدمش ولی عشق رو کنارش تجربه کردم علیرضا هم باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

این دفعه قرار کمی متفاوت باشه تو این ماجرا کوتاه حرفی از ازدواج نیست حالا اینکه چرا در ادامه میگم .دوستم شیما تو پاساژی که کار میکرد برام یه کار پیدا کرد.فروشندگی در یک مغازه .روز اول کاریم دوستم که خ باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

و اما بدترین و نفرت انگیز ترین اتفاق زندگیم اشنایی با اقا بهنام بود یکی از همکارام توی محل کارم .دوستم که واست اشنایی مون بود بهم گفت که مجرد ولی بد از گذشت مدتی فهمیدم متاهل بوده و من رو فقط برای دوس باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

این اتفاق یکم برام سخت راجبش گفتن چون اول با توجه به اینکه همکار بودیم هم صحبت هم شده بودیم ولی کم کم همه چی تغییر کرد .اسمش محمد که سه سال ازم بزرگتر بود و جفتمون پر بودیم از شیطنت های کودکانه ولی وق باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

نمیدونم ابتدا رو باید دقیقا از کجا شروع کنم ولی میدونم چی میخوام بگم .زندگیم عین کتابی شده که فقط جلدش قشنگ. برای اکثر ما این اتفاق پیش میاد ولی چرا فقط جلدش باید قشنگ باشه ؟همیشه این سئوال رو از خودم باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

من به زندگیم میگم مرگ تدریجی یک رویا چون هر دفعه که خواستم دنیایم را  زیبا بسازم یک نفر امد گند زد به خودم و رویا هایم و زندگیم .من درست مثل شمعی شدم که فقط میسوزد که دیگران از روشنایی وگرمایش استفاده باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

نوشته امشبم برای کسی که از نظر سن ازم 2 سال کوچکتر ولی از نظر درک و فهم خیلی ازم بزرگتره به حدی که نمیتونم سنی برای درک و فهمش بگم .کسی که وقتی باهاش حرف میزنم یا بهش فکر میکنم احساس قدرت میکنم.نمیدون باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 19:52

باران اول کاملا مخالف این موضوع بود چون امیر دوست اتنا بود و باران میگفت اشنایی با امیر بمنظور ازدواج مثل خیانت در حق دوستش .اما امیر سر تصمیمش خیلی جدی بود به حدی که بخاطر باران رابطشو با اتنا کاملا قطع کرد. باران هم وقتی این کار امیر رو دید باور کرد که امیر واقعا بهش علاقه داره و این باور بهونه ای شد که باران تصمیم بگیر که با امیر اشنا بشه البته باران هم یکمی از امیر خوشش اومده بود. خلاصه چند روز بعد از این اشنایی امیر با باران و مادر و خواهر باران رفت بیرون و بعد برگشت مادر باران به باران گفت از امیر خوشش ا ومده و به نظر امیر پسر خوبیه.خب باران دیگه احساس میکرد که خیلی خوشحال و خوش بخت شده چون حتی الان مادرش هم تاییدش کرده بود . بعد گذشت یک ماه و نیم از رابطشون یک روز باران متوجه شد که مادرش  خیلی آشفتست البته مدتی بود که باران متوجه شده بود که رابطه مامان و باباش مثل سابق نیست و دیگه مثتل همیشه باعشق رفتار نمیکنن باهم ،خلاصه مادرش بعد از کلی اسرار به باران گفت که پدرش تصمیم گرفته که دوباره ازدواج کنه اونم بخاطر اینکه دلش میخواد پسر داشته باشه .گفتن ازدواج مجدد راحت ولی درکش برای مادر باران خیلی سخت بود و همچنین برای خود باران اخه باران همیشه معتقد بود که پدر محکم ترین دیوار دنیا برای فرزند و هر وقت فرزند از هر جا دلشکسته بشه به دیوار پدر تکیه میکنه و حالا اگر دیوار پدر روی فرزن باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadis1328 بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:55